آشغالا رو میخواستم ببرم بیرون .
خانوم گفت : استخونا رو جدا بذار گربه پاره می کنه همه آشغالا رو میریزه تو کوچه .
شیوا گفت : گربه مگه گوشت می خوره ؟!! گربه چاق نشه . من چاق میشم !!!
^ پنج شنبه 12/2/92 11:17 صبح - آخرین تغییر : [0098] یکشنبه 22/2/92 10:25 عصر
-منتظران مهدی (عج)، علی صیاد، پرنیا خانم جون، 0098در انتظار آفتاب، حوالی نور، سارا بانو، محمد امین سازگار
این شیوا خانم هم کلی شاعره ها - علی صیاد
خدا براتون سلامت نگهش داره - خانم خونه
________________________
یه روز شیوا از دستم ناراحت بود .
گفت : تو بابا جان من نیستی . ( به خواهرش اشاره کرد و گفت ) این آجی جان منه .
________________________
پشه دست شیوا رو گزید .
گریه می کرد و دستشو می خاروند .
گفت : بابایی ! خیلی مگسه بی تربیته ... خیلی مگسا بی تربیتن !!!...چقدر خوب نمیشه ( دستم ) .
دیگه پشه ها نیان اینجامو بخورن !!! ...
ای خدا ! مگس بره خونه شون ...
بابا ! به خدائه بگو " ای خدا! مگس بره خونه شون !!! "
_____________________
داشتم تو اینترنت تحقیق می کردم در باره سعدی
این جمله رو بلند خوندم : تا کنون کسی در شیوایی سخن به سعدی نرسیده .
شیوا اومد جلو و گفت : شیوا ؟؟؟ شیوا ؟ من ؟!!
________________________
شیوا : قصه پیامبر بگو .
گفتم : یه روز پیامبر اسلام ...
شیوا گفت : اسلام نبود - خدا بود !!!
گفتم : باشه . یه روز پیامبر خدا داشت میرفت مسجد...
چه دختر شیرینی!انشاا... خدا حفظش کنه - پاتوق فرزانگان
عزیزم ... - 0098